این تویی که اغیار را ازدل های دوستانت زدودی تا آن که جز تو را دوست نداشتند ...آن که تو را از دست داد، چه به دست آورد ؟ و آن که تو را یافت، چه از دست داد ؟ آن که جز تو را به عنوان عوض پذیرفت، زیان کرد . [امام حسین علیه السلام ـ در دعایش ـ]
عشق-وداع در اوج
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 12885
بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 2
........... درباره خودم ...........
عشق-وداع در اوج
بهنام امیدی
چی بگم...؟ همینه که هست

........... لوگوی خودم ...........
عشق-وداع در اوج
............. بایگانی.............
اسفند 1388

..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
............. اشتراک.............
  ........... طراح قالب...........


  • عکس عاشقانه

  • نویسنده : بهنام امیدی:: 88/12/28:: 1:44 عصر

     

    m4
    نظرات شما ()

  • نغمه درد

  • نویسنده : بهنام امیدی:: 88/12/28:: 1:39 عصر

    در من و این همه زمن جدا

    با منی ودیده ات بسوی غیر

    بهر نمانده راه گفت وگو

    تو نشسته گرم گفتگوی غیر

    غرق غم دلم به سینه می تپد

    با تو بیقرار وبی تو بی قرار

    وای ازآن دمی که بی خبر زمن

    بر کشی تو رخت خویش از این دیار

    سایه ی توام بهر کجا روی

    سر نهادم به زیر پای تو

    چون تو در جهان نجسته ام هنوز

    تا که بر گزینمش بجای تو

    شادی وغم منی به حیرتم

    خواهم از تو...در تو آورم پناه

    موج وحشم که بی خبر زخویش

    گشته ام اسیر جذبه های ماه

    گفتی از تو بگسلم...دریغ و درد

    رشته ی وفا مگر گسستنی است؟

    بگسلم ز خویش و از تو نگسلم

    عهدعاشقان مگر شکستنی است؟

    دیدمت شبی،بخواب و سر خوشم

    وه...مگر به خواب ها ببینمت

    غنچه نیستی که مست اشتیاق

    خیزم و ز شاخه ها بچینمت

    شعله می کشد به ظلمت شبم

    آتش کبود دیدگان تو

    ره مبند... بلکه ره برم بشوق.

    در سراچه غم نهان تو

    m2
    نظرات شما ()

  • به یاد او که بودن را ممکن ساخت

  • نویسنده : بهنام امیدی:: 88/12/14:: 3:0 عصر


    لحظه نبودن نیستن ها ، اگر منت می نهی بر کلام من ، با حترام سلامت می گویم

     و هزار گلپونه بوسه به چشمانت هدیه می دهم. قابل ناز چشمانت را ندارد.

    دیرروز یادگاری هایت همدم من شدند و به حرفهای نگفته من گوش دادند.

     و برایم دلسوزی کردند. البته به روش خودشان که همان سکوت تکراری بود و

    یادآوری خاطرات با تو بودن.

    دست نوشته ات را می بوسیدم و گریه می کردم. زیبا ، به بزرگی مهربانی ات ببخش

     که اشکهایم دست خطت را بوسیدند. باز هم ستاره به ستاره جستجویت کردم.

    ولی نیافتمت.

    از کهکشان دلسپردگی من خسته شدی که تاب ماندن نیاوردی و بی خبر رفتی ؟

    مهتاب کهکشان نیافتنی من ، آنقدر بی تاب دیدنت شده ام که دلتنگی ام را به قاصدک سپردم

     و به هزار شعر و ترانه رقصان به سوی تو فرستادم.

    روزها و شبها به دنبالت آمدند و تو را ندیدند. قاصدک هم برنگشت.

     شاید او هم شیفته نگاه مهربانت شد. باشد،

    اشکالی ندارد. تو عزیزی ، اگه یه قاصدک هم از من قبول کنی ، خودش دنیایی است.

    کاش یاسهایی که برایت پرپر شدند و به سویت آمدند، دوست داشتنم را برایت آواز

    کنند.کاش باران بعد از ظهرهایت، تو را به یاد اشکهای من بیندازد.

    نازنین ، هر پرنده سفر کرده ای از تو می خواند و هر غنچه ای که می شکفد،

     نام تو را بر زبان می آورد. نیم نگاهی به روزهای تنهایی ام کن و

     لحظه های زرد و بی صدای مرا تو آبی و ترانه باران کن.

    بگذار باز هم قاصدک ترانه های من در هوای دلتنگی تو پرواز کند.

     همین حوالی بی قراری ها باز هم گلهای بی تابی شکفته.

     زیبا ، امشب ، شام غریبان عاشقانه من و تو است. به

    یادت مثل شمع می سوزم و ذره ذره وجودم آب می شود.

    تو هم به یاد بی تابی هایم شمعی روشن کن و بگذار مثل من بسوزد.

    مهربانی باران ، یادم کن در هر شبی که بی ستاره شد.
     


    نظرات شما ()

  • نبسته ام به کس دل

  • نویسنده : بهنام امیدی:: 88/12/14:: 2:48 عصر

    نبسته ام به کس دل، نبســـــته کس به من دل
    چو تخــــته پــاره بـــر موج رهـــا رهـــا، رهـــا من


    ز مــــن هر آنکــه او دور، چـو دل به سینه نزدیک
    به مـــن هر آنکـه نزدیک، ازو جــــــدا، جــــدا من


    نه چشــــم دل به ســـــویی، نه باده در سبویی
    که تــــر کـــــنم گـلـــــــویی، به یاد آشنــــــا من


    ســــــتاره هــــا نهـــــــفتم در آسمـــــان ابــــری
    دلــــــم گرفته ای دوست، هـــــوای گریــه با من


    نبسته ام به کس دل، نبســـــته کس به من دل
    چو تخــــته پــاره بـــر موج رهـــا رهــــا، رهـــا من

    ...


    نظرات شما ()

  • امروز روز وداع من و توست

  • نویسنده : بهنام امیدی:: 88/12/14:: 2:45 عصر
     اگه می‌دونستی قطره بارون وقت دور شدن از ابرا چه حسی داشت، اگه می‌دونستی یه بندر وقت رفتن کشتیها چه تنها میشه ، اگه می‌دونستی درخت کاج وقت پر کشیدن پرنده‌ها چه غمگین میشه اگه می‌دونستی رفتنت چه آتیشی به جونم کشید اون وقت این قدر راحت نمی‌گفتی : خداحافظ
    نظرات شما ()

       1   2      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ